جدول جو
جدول جو

معنی خوش خصالی - جستجوی لغت در جدول جو

خوش خصالی(خوَشْ / خُشْ خِ)
خوش طبعی. خوش ذاتی. خوب سرشتی. نیکوسرشتی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خو خِ)
خوش خصلتی. خوب طینتی:
از این بنده نوازی و از این عذرپذیری
از این شرمگنی نیکخوئی خوب خصالی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ / خیا)
عمل خوش خیال. خوب دلی. مقابل بدخیالی، غفلت و بی پروایی و بی فکری، سماجت: خوش خیالی گرفته فلانی، دنه گرفته او را. دنگش گرفته. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خِ)
نیکوطبیعت. متواضع. آراسته و پاکیزه سرشت. نیک خوی. (ناظم الاطباء). آنکه خصلت نیکو دارد. آنکه ذات پاک دارد. (یادداشت مؤلف) :
تو ز خودکی گم شوی ای خوش خصال
چونکه عین تو ترا شد ملک و مال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خوا / خا)
خفتن براحت و آرامی چون خفتن طبیعی. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل بدخوابی: پس تدبیر تری بازآوردن بر دست گیرند و تدبیر خوشخوابی او کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب کم در صورت مساعدت مزاج سبب خوش خوابی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مستی و شهلایی (در صفت چشم زیبا) :
گرفته دستۀ نرگس بدستش
به خوشخوابی چو نرگسهای مستش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خِ / خَ / خُ)
خوش رفتاری. نیک رفتاری. (یادداشت مؤلف). کش خرامی:
تو رایض من به خوش خرامی
من توسن تو به بدلگامی.
نظامی.
، خوش خلقی. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ جَ)
خوش صورتی. زیبارویی:
رخ معشوقه با این خوش جمالی
جمال از عشق بازی نیست خالی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خو خِ)
خوش طینت. خوش خصال. خوش اخلاق:
مر ترا بس نبود آنچه صفات تو کنم
واصف تست مدیح ملک خوب خصال.
فرخی.
مطربان طرب انگیز نوازند نوا
ما نوازندۀ مدح ملک خوب خصال.
فرخی.
چون بدین طالع مبارک فال
رفت بر تخت شاه خوب خصال.
نظامی.
بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و رعیت نواز بود. (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خِ لَ)
آنکه طبیعت خوب دارد. آنکه او را ذاتی و سرشتی پاک است. آنکه در ذات او کدورت و خبثی نیست
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ / خیا)
آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد، که دلواپس چیزی نیست. که اندیشه و پروای چیزی ندارد. که باکی از بروز ناملایمی ندارد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
که خال نیکو دارد، معشوق. نگار. شاهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش خصلت
تصویر خوش خصلت
آنکه او را ذاتی و سرشتی پاک است
فرهنگ لغت هوشیار